آمد بهار جان ها اي شاختر برقص آ از مولانا
آمد بهار جانها اي شاخ تر به رقص آ چون يوسف اندرآمد مصر و شكر به رقص آ
اي شاه عشق پرور مانند شير مادر اي شيرجوش دررو جان پدر به رقص آ
چوگان زلف ديدي چون گوي دررسيدي از پا و سر بريدي بيپا و سر به رقص آ
تيغي به دست خوني آمد مرا كه چوني گفتم بيا كه خير است گفتا نه شر به رقص آ
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران آن جا قبا چه باشد اي خوش كمر به رقص آ
اي مست هست گشته بر تو فنا نبشته رقعه فنا رسيده بهر سفر به رقص آ
در دست جام باده آمد بتم پياده گر نيستي تو ماده زان شاه نر به رقص آ
...