شعرالا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها از حافظ
الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
به بوي نافهاي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محملها
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
...
شعرالا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها از حافظ
الا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
به بوي نافهاي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محملها
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد
كه سالك بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
همه كارم ز خود كامي به بدنامي كشيد آخر
نهان كي ماند آن رازي كز او سازند محفلها
حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ
متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها