شعر الا اي آهوي وحشي از حافظ

با استفاده از شعر ها مشاعره كرده و چند شعر حفظ و ياد گرفته.

شعر الا اي آهوي وحشي از حافظ

۸۲ بازديد
شعر الا اي آهوي وحشي از حافظ
 
الا اي آهوي وحشي كجايي
مرا با توست چندين آشنايي
دو تنها دو سرگردان بي كس
دد و دامت كمين از پيش و از پس
بيا تا حال يكدگر بدانيم
مراد هم بجوييم ار توانيم
كه مي بينم كه اين دشت مشوش
چراگاهي ندارد خرم و خوش
كه خواهد شد بگوييد اي رفيقان
رفيق بي كسان يار غريبان
مگر خضر مبارك پي در آيد
ز يمن همتش كاري گشايد
مگر وقت وفا پروردن آمد
كه فالم لاتذرني فردا آمد
چنينم هست ياد از پير دانا
فراموشم نشد هرگز همانا
كه روزي رهروي در سرزميني
به لطفش گفت رندي ره نشيني
كه اي سالك چه در انبانه داري
بيا دامي بنه گر دانه داري
جوابش داد گفتا دام دارم
ولي سيمرغ مي بايد شكارم
بگفتا چون به دست آري نشانش
كه از ما بي نشان است آشيانش

 

شعر الا اي آهوي وحشي از حافظ
 

الا اي آهوي وحشي كجايي
مرا با توست چندين آشنايي

دو تنها دو سرگردان بي كس
دد و دامت كمين از پيش و از پس

بيا تا حال يكدگر بدانيم
مراد هم بجوييم ار توانيم

كه مي بينم كه اين دشت مشوش
چراگاهي ندارد خرم و خوش

كه خواهد شد بگوييد اي رفيقان
رفيق بي كسان يار غريبان

مگر خضر مبارك پي در آيد
ز يمن همتش كاري گشايد

مگر وقت وفا پروردن آمد
كه فالم لاتذرني فردا آمد

چنينم هست ياد از پير دانا
فراموشم نشد هرگز همانا

كه روزي رهروي در سرزميني
به لطفش گفت رندي ره نشيني

كه اي سالك چه در انبانه داري
بيا دامي بنه گر دانه داري

جوابش داد گفتا دام دارم
ولي سيمرغ مي بايد شكارم

بگفتا چون به دست آري نشانش
كه از ما بي نشان است آشيانش

چو آن سرو روان شد كارواني
چو شاخ سرو مي كن ديده باني

مده جام مي و پاي گل از دست
ولي غافل مباش از دهر سرمست

لب سرچشمه و طرف جوئي
نم اشكي و با خود گفت و گويي

نياز من چه وزن آرد بدين ساز
كه خورشيد غني شد كيسه پرواز

به ياد رفتگان و دوستداران
موافق گرد با ابر بهاران

چنان بي رحم زد تيغ جدايي
كه گويي خود نبودست آشنايي

چو نالان آمدت آب روان پيش
مدد بخشش از آب ديده خويش

نكرد آن همدم ديرين مدارا
مسلمانان مسلمانان خدارا

مگر خضر مبارك پي تواند
كه اين تنها بدان تنها رساند

تو گوهر بين و از خر مهره بگذر
ز طرزي كان نگردد شهره بگذر

چو من ماهي كلك آرم به تحرير
تو از نون والقلم مي پرس تفسير

روان را با خرد در هم سرشتم
وز آن تخمي كه حاصل بود كشتم

فرح بخشي در اين تركيب پيداست
كه نغز شعر و مغز جان اجزاست

بيا وز نكهت اين طيب اميد
مشام جان معطر ساز جاويد

كه اين نافه ز چين جيب حور است
نه آن آهو كه از مردم نفورست

رفيقان قدر يكديگر بدانيد
چو معلوم است شرح از بر مخوانيد

مقالات نصيحت گو همين است
كه سنگ انداز هجران در كمين است

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.