شعر حالا چرا از استاد شهريار
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا
وه كه با اين عمرهاي كوته بي اعتبار اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا